«من گم شده ام
من میان این آدمکهای خاکی گم شده ام. آدمکهای به ظاهر آدم، با سینه های که جای قلبهایشان خالی است و شاید گاهی تکه سنگی سخت، نقش قلب را ایفا میکند.
من گم شده ام!
در کوچه پس کوچه های شهر بی عاطفه. در زیر آسمانی که آنقدر غبار گرفته، رنگ نیلی اش به سیاهی گراییده. در میان عروسکهای کوکی زمانه. در میان چهرههای پر فریب. در میان دنیای پوچ رنگارنگ و خیالی این نامردمان.
من گم شدهام!
در میان افکار منحرف و بیراه این آدمکهای به ظاهر متشخص. در میان کورراههای اندیشههایشان و برنامههای شوم و فنتهانگیزشان.
من گم شده ام!
در میان دستهای به ظاهر مهربان، اما عاری از مهر. در میان قلبهای به ظاهر پر عشق، اماپر هوس. در میان نگاههای به ظاهر پاک، اما هرزه. در میان آغوش پر از مهر، اما پر فریب.
من گم شده ام!
در میان واژگان گوناگون و در عمق جمله هایی پر از حقیقت تلخ. در میان یک دنیا سوال بی جواب. در میان هجوم تحیر و ناباوری.
من گم شده ام!»
«ندا»
من میان این آدمکهای خاکی گم شده ام. آدمکهای به ظاهر آدم، با سینه های که جای قلبهایشان خالی است و شاید گاهی تکه سنگی سخت، نقش قلب را ایفا میکند.
من گم شده ام!
در کوچه پس کوچه های شهر بی عاطفه. در زیر آسمانی که آنقدر غبار گرفته، رنگ نیلی اش به سیاهی گراییده. در میان عروسکهای کوکی زمانه. در میان چهرههای پر فریب. در میان دنیای پوچ رنگارنگ و خیالی این نامردمان.
من گم شدهام!
در میان افکار منحرف و بیراه این آدمکهای به ظاهر متشخص. در میان کورراههای اندیشههایشان و برنامههای شوم و فنتهانگیزشان.
من گم شده ام!
در میان دستهای به ظاهر مهربان، اما عاری از مهر. در میان قلبهای به ظاهر پر عشق، اماپر هوس. در میان نگاههای به ظاهر پاک، اما هرزه. در میان آغوش پر از مهر، اما پر فریب.
من گم شده ام!
در میان واژگان گوناگون و در عمق جمله هایی پر از حقیقت تلخ. در میان یک دنیا سوال بی جواب. در میان هجوم تحیر و ناباوری.
من گم شده ام!»
«ندا»
آخرین ویرایش توسط یکی از مدیران: