ای که یادت آشنای روزگار رفته است
ای که نامت بر لبانم همچو در آکنده است
ای که عشقت میزند بر چنگ یادم قطعه ای
می روم بایاد تو تا بیکران من مست مست
تشنه لعل لبت بوده و هست لبهای من
قمری عشق دلم را دست تو بر دام بست
از تو و یاد نگاهت روزگارم بی غم است
کز فراغت ساقیا سبوی میخانه شکست
از نوای خوش تو بلبل زار دم سر داد
که من آن بلبلم ای گل که به عشقت دل بست
ای غزال عاشق ای مرحم تنهائی من
از نگاهت قفل این دل بی کلیدی بشکست
از لوند راه و رسمت می خرامد کبک عشق
کز نوای ساز تو ناز نگاهم سرمست
از بهار عاشقی می خواند این خسته راه
که بهار دل امید از تبار عاشقان بوده و هست