وقتیکه ابر بهاری بغضشو شکست و بارید
از رسیدنه به عشقش موج دریا شدو بالید
با سرانگشتای شبنم تن گلبرگو میبوسید
رفت و تو کویر بی روح،روح مردابو میبویید
فصل تازگی ابرا از خروش رود پاکه
که مسیرش بینهایت قامتش جلوه خاکه
سهم اشکای بهاری جاری و زلال روده
که مسیر عشق پاکش دل دریارو ربوده
وقتی تن پوش درخت ها قامت لطیف آبه
ابر غمگین پر از اشک واسه باریدن بی تابه
آخه گیسوی علفزار روی موجاش یه عقیقه
یه عقیقه جنس بارون دشمن داغ حریقه
بوی نمناکی بارون قاصد سادگی ها شد
حافظ یه عشق کهنه حس دلدادگی ها شد
از سرود خوش تنینش شعر عشق میشه تدایی
غمو از زمین میگیره با حدیث آشنایی