توی این حصار سرد و پشت این دیوار سنگین
توی تاریکی نشسته این وسط یه مرد غمگین
همه جا ساکت و کوره زندگی از اینجا دوره
بساط دق کردن اینجا همه جوری جور جوره
نفس هاش تو سینه حبسه ناله هاش مایه نبسته
پشت نرده ها نشسته زل زده انگاری مسته
ای خدا چرا ما مردا نباید اشکی بریزیم
نباید هق هقمونو توی تاریکی بریزیم
یادمه مادر بزرگم وقتی من گریه می کردم
برای رفتن بابا پیش اون ناله می کردم
میگفت ای پسر مبادا بکنی گریه به بابا
آخه مرد و گریه زشته اشک به چشمونت مبادا
نمی دونم راه اشکام هنوزم به چشمه بازه
یا صدای گریه من به زمونه چاره سازه
توی تاریکی زندون کاسه دلم پر از خون
می خوام اینجا بغض دل رو بریزم یباره بیرون
حالا که مردی نمونده کس بی رنگی نمونده
بیا ای هق هق سینه نفس منو تکون ده
توی تاریکی و ظلمت عمر من اینجا حروم شد
تمام مردا برفتن دیگه این رسما تموم شد
توی تاریکی نشسته این وسط یه مرد غمگین
همه جا ساکت و کوره زندگی از اینجا دوره
بساط دق کردن اینجا همه جوری جور جوره
نفس هاش تو سینه حبسه ناله هاش مایه نبسته
پشت نرده ها نشسته زل زده انگاری مسته
ای خدا چرا ما مردا نباید اشکی بریزیم
نباید هق هقمونو توی تاریکی بریزیم
یادمه مادر بزرگم وقتی من گریه می کردم
برای رفتن بابا پیش اون ناله می کردم
میگفت ای پسر مبادا بکنی گریه به بابا
آخه مرد و گریه زشته اشک به چشمونت مبادا
نمی دونم راه اشکام هنوزم به چشمه بازه
یا صدای گریه من به زمونه چاره سازه
توی تاریکی زندون کاسه دلم پر از خون
می خوام اینجا بغض دل رو بریزم یباره بیرون
حالا که مردی نمونده کس بی رنگی نمونده
بیا ای هق هق سینه نفس منو تکون ده
توی تاریکی و ظلمت عمر من اینجا حروم شد
تمام مردا برفتن دیگه این رسما تموم شد
آخرین ویرایش توسط یکی از مدیران: