-
-
سوار بر اسب های چوبی میتاختیم .او شش ساله بود و لباس سپید بر تن
من پنج ساله بودم و سیاه پوش. او همیشه پیروز نبرد ها بود...
بنگ بنگ
به زمین می...
-
اگه قیمتی ترین سنگ زمینم
توی تابستون دست های تو برفم
اگه حرف های قشنگ هر کتابم
برای اسم تو چند تا دونه حرفم
اگه سیل ام پیش تو قد یه قطره
اگه کوه...
-
حرامم باد اين بهشتی كه از خون و استخوان انسان است. من بهشت نمی خواهم. من از بهشت گريزانم . من بهشت را نمی خرم كه با هزاران دوز و كلك بفروشم. من...